سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طهور
سه شنبه 90 مرداد 18

سحر هشتم ماه رمضون سال 1390
پنجره اتاق بازه، نسیم خنک شب چله تابستون اومده تا به بیخوابیم رونق بده.....یه زمونی نوشتن خیلی راحت بود.....انگاری زلالتر بودیم که هر چی از دلم میگذشت، میریخت رو صفحه کیبورد ... میشد متن وبلاگمون..... ماههاس که دیگه حال و حوصله نوشتن ندارم.... جای اینکه حرفهام رو اینجا مکتوب کنم میزارم قبل خواب تو کله ام بچرخه و بچرخه ...... یهو وسط اون افکار داغونم یه لعنت به شیطون عنایت می کنم و به خودم دلداری میدم ........ شاید بگذره و سپری بشه این.........
خدا رو شاکرم که هست و هست و هست.......................اینکه هست که تا جای تمام اون چیزایی باشه که خودش نخواست باشن.... و هست تا اونی باشم که الان داره می نویسه....... و هست تا کنارم باشه که جز اون هیچ چیز وفا نداره..........
خدا رو شاکرم.... برای اینکه اینقدر سخت امتحان میگیره و ازم میخواد که بنده خوبی باشم........ خوب درس بخونم و خوب در پاس کنم و اگه یه روز هم خارج از سرفصل امتحان گرفت شکایت نکنم و صبور باشم....... آه که این چه سخته.... و چه سخت.....
خدا رو شاکرم......که هر روز امتحانش سختتر از روز قبله........ ولی بازم میگه: "لا نکلف نفس الا وسعها"
خدا رو شاکرم..... به پاس نامهربونیهایی که می بینم و می شنوم و می چشم و باز میگه:" استعینو بالصبر و الصلاه"
خدایا!..... میدونم راضی نیستی که این حرف رو بزنم.... اما همین یه بار رو ندید بگیر ......فقط همین یه جمله که باورم نشد این همه بی وفایی رو.... هنوز هم باورم نشده........
خدایا! کنارم باش تا نبیند نامحرمان سرشکم را..... و باز خدایا شاکرم