سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طهور
پنج شنبه 86 مرداد 18

بارها بارها شده تو تنهاییات و در نهایت غصه هات .... اون زمانی که دیگه هیچ کسو نداری و مطمئنی هیچکی نمی تونه گره از رشته سردرگم زندگیت باز کنه.... تنها کسی که برات میمونه تا براش بغض بترکونی....هرچی غصه و مشکله رو سرش خراب کنی...کیه؟... همنونی نیست که تا تقی به توقی میخوره بهش میتوپی...که این چه زندگی که من دارم.....کی بهت گفت منو به دنیا بیاری که حالا باید اینجوری حساب پس بدم....همنوی نیست که اگه غم نباشه و خودش یه سنگ قلنبه سر راهمون سبز نکنه...که بهش بخوریم...آخ...پشت اون سنگه هی درجا بزنیم ....نمی فهمیم که چی تو راه سعودمون توقف ایجاد کرده ........

 

گفتم : خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

 

گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

 

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

 

گفت : عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

 

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

 

گفت : بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

 

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

 

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی... آخر تو بنده ی من بودی... چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

 

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

 

گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.

 

گفتم : در برابر مهربانیهایت چه بگویم که به بواسطهء غفلتم از تو ناامید و دل آزرده شده بودم.

 

ای خدای روشنی ها و ای سرچشمه زیبایی ها وجود تاریک من را به آفتاب لطف خویش آراسته گردان... بار خدایا ندای دلم، اشارت چشمانم، آهنگ کلامم، و تکاپوی وجودم را آنگونه که شایسته بندگی توست هدایت فرما و من را از مرداب گناه دور گردان، بار خدایم چنان کن که تنها برای خشنودی تو گام بردارم..... آمین