باز آ، باز آ، هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گر تو بت پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ
چه مشتاقانه برای با تو بودن روز شماری میکنم ..... گویی سالهاست که با تو همنوا نگشته ام .... می جویمت نه به دیده، که با دل.....و او چه ناشیانه پرگشودن را تمدید می کند..... تاب و توان از کف داده ام ..... چه بنگارم از رنجهای دوریت... چگونه بر صفحه نقش زنم نبودنت را.... ترسم که بروی این ذره امید را زه من بربایی ..... می خواهمت همچو نفس .... !!!!!
به امید آن که روزمرگیها رخت بربندند .... من بمانم و تو ...... بار خدایا! رهایم نکن!