سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طهور
پنج شنبه 88 آذر 12
خیابون ولی عصر

دوشنبه 88 آبان 25

قطره، دلش دریا می خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود. هر بار خدا می گفت: (( از قطره تا دریا راهی ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.))
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت تا روزی که خدا گفت: (( امروز روز توست. روز دریا شدن.)) خدا قطره را به دریا رساند قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما.....
روزی قطره به خدا گفت: (( از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟))
خدا گفت: (( هست.))
قطره گفت: (( پس من آنرا میخواهم. بزرگترین را. بی نهایت را.))
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: (( اینجا بی نهایت است.))
آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه ء عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت: (( حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است.))

برگرفته از کتاب ((هر قاصدکی یک پیامبر است))

اشک عاشق



یکشنبه 88 شهریور 22

موقع بازبینی رسیده.... به شبهای گذشته یه نگاه بنداز....
تو این شبها کسایی سراغتو میگیرن که تو یه سال گذشته از نبودنت باکیشون نبود(اصطلاح یزدی).... برای خیلیا دعای خیر میکنی که شاید اگه دیروز بود میخواستی سر به تنشون نباشه..... همه سعی دارن به بغل دستیشون یه جورایی بفهمونن که خیلی محتاج دعای خیرن..... میگم خیر ... چون بعضیا تو این شبه دارن ناله نفرین میکنن... مگه چه خبره..... چه اتفاقی قراره بیوفته که اینجوری دای بال بال میزنی..... وقت کمه؟ خواسته هات زیاده؟.... نکنه سر خدا خیلی شلوغه؟.... اما انگار به همه گفتن اگه رفت دیگه رفته تا سال بعد......
از یه لحاظ این بی تابیها زیباست....چون بعد مدتها یادمون اومده که اوس کریم همه کارس و از یه لحاظ دیگه دردناکه که با رفتن این شبها ما هم میریم دنبال روزمرگی.... رفاقت ما با خدا میره تا سال بعد... حالا اگه عمری باقی مونده باشه.... یا به قولی اگه پیمانه لبریز نشده باشه......
تو این شبها کلامت رو بر لوح سپید دل پیامبر حک کردی..... مگه من دل ندارم؟.... نه دلم به سپیدی دل محمد(ص).... نه به قرص و محکمی اون..... و نه اینکه مرتبه رسولی رو برام کنار گذاشتی..... اما یادم میاد خودت گفتی هر کسی رو به اندازهء توانش ..... ظرف دلم یه پیالهء کوچیک قد دستامه... تو رجب و شعبون و رمضون هم آب و صابون بهره سفید کردنش دستم نرسید.... میدونم میخوای اینا رو بهم بگی..... میدونم میخوای بگی.... سپید که نیست..... خودتم که بی هنری..... اما منم میخام بگم که خدای من فرشته قد کاسه ما هم داره..... حالا بازم پیالمو خالی میزاری؟.... حالا بندهء من تو بگو.... اون فرشته داره میاد دلت رو به روز کنه.... تو دلت رو شایسته تایید میبینی.... خدایش خودت بشو ... قاضی!!؟؟...
تو این شبها یادت بیاد اگه در تمام سال از ازدحام آدما و دنیاشون داشتی خفه میشدی..... از حرفهایی که نمیخواستی بزنی... از چیزایی که نمیخواستی بشنوی.... از چهره ایی که نمیخواستی ببینی.....از .... از.. از همهء دلخوریات.... از همه بغضها، گریه ها و هق هق ها.... دنیای تیره ای که داره با طنابش خفه ات میکنه... و تو هی دست و پا میزنی که تسلیمش نشی..... حالا جای اون همه مصیبت، دسته دسته ملک از آسمون فرود میاد.... میان که کنار دستت بشینن و با بندهء دردمند همه یه صدا خدا رو صدا کنند.... حالا دیگه شلوغیا آزارت نمیده... تو هم قاطی فرشته هایی..... صدای یا رب تون عرش رو تکون میده...
تو این شبا قراره برنامه ریزی کنن .... خیلی کار درست تر از قلم چی.....میخوان آینده رقم بزنن ... نه به پشتوانه سازمان سنجش....... این دفعه من و خدایم... هیچ بشر دیگه ای مزاحم نشه..... سال پیشتو نگاه بنداز.....چطور گذشت؟ تلخ، سخت، بدک نبود، شیرین و یا ملس؟ یه نگاه دیگه بنداز....  سال پیش از خدات چی خواسته بودی.... اجابت کرد یا نه؟..... یه نگاه دیگه بنداز... این دفعه یه ذره بین دستت بگیر... شب قدرش تو چه حالی بودی؟.....ماها چی میخواستیم و چطور میخواستیم.... بماند....ولی تموم تلاشت رو میکنی که بهترین رقم بخوره.....حالا خدات چی میگه؟..... چرا اینهمه بلوا.. چرا جیغ و داد... چرا ناله و زاری.... عزیز من ... بنده من... تو دلت هم که صدام میکردی، میشنیدم!... تو که یواش بگی خدا من هم در جا میگم جانم.... اما این تویی که باید فیلتر شکن رو دلت نصب کنی که صدای منو بشنوی.... تو هی داد بزن..... اما نگاه نکنی یوقت ببینی سمعکت روشنه یا نه!!!!!!!!.... چرا بال بال میزنی.... چرا نمی شنوم؟..... من که سمیع ام.... چرا نمی بینم؟... من که بصیر ام...... این شبها مگه منو 1001 بار به صفاتم صدا نمیزنی.....؟ .... یه سوال از بنده ام بپرسم.... چرا قدر به قدر دم خونهء ام پیدات میشه؟..... چرا پارسالها که حاجتت رو میدادم ... ملک شکرم دست خالی برمیگشت؟......ببین ... پس من کم نزاشتم..... تو کم گذاشتی.... رفاقت من و تو قرار نیست یه طرفه باشه.... هی تو درخواست کنی.... من بگم باشه!.... خب یه بار هم تو بگو چشم.... منم که گفتم چیا رو دوس دارم.... به کلامم یه سرک بکش.... بازم باشه.... این دفعه هم باشه... از خدایم که کم نمیشه.... اما تو چشم نگی از مرامت تو رفاقتمون کم میشه...
آخر گذشت.....این شبهای قدر هم گذشت..... نمیدونم تو این شبها چی برامون رقم خورد.... اما مطمئنم تمام نجواها و صداها و فریادها شنیده شده...... سپردیم دست اوس کریم.... دیگه خودش میدونه و کرمش!



شنبه 88 شهریور 14

غمگین مباش: زیرا غم نسبت به گذشته بی قراری و نسبت به آینده ترسان و امروزت را بر باد می کند.
غمگین مباش: زیرا غم قلب را تنگ، چهره را گرفته و روح را خسته می کند، و آرزو بوسیله آن متلاشی می شود.
غمگین مباش: زیرا غم نه گمشده ای را بر می گرداند و نه مرده ای را زنده می کند، نه تقدیر را تغییر می دهد و نه سودی عایدت می گردد.
غمگین مباش: اگر تو تنگدستی دیگری بخاطر وامی در بازداشت است، اگر تو وسیله نقلیه ای نداری دیگری پاهایش را از دست داده، اگر تو از دردها شکایت داری دیگران بر تابوتهای سفید خوابیده اند،  اگر تو یک فرزند از دست داده ای دیگری فرزندانی را در یک حادثه از دست داده است.
غمگین مباش: اگر گناه کرده ای توبه کن، اگر بد کرده ای استغفار کن، اگر اشتباه کرده ای اصلاحش کن، زیرا رحمت بی پایان است و دروازه باز و توبه پذیرفته شده.
غمگین مباش: مگر نمی بینی ابرهای سیاه چگونه پراکنده و شب دیجور چگونه روشن و طوفان سهمگین چگونه آرام می شود؟ پس سختیهایت به نرمی و زندگیت به صفا و آینده ات بسوی نعمتها رهسپارند، ان شاء الله.
غمگین مباش: از انتقادهای اهل باطل و کینه توزان، زیرا در قبال صبرت بر نقدها و کینه هایشان پاداش می یابی و بدان که نقدشان ارزشش را بالا می برد.
غمگین مباش: زیرا بیماری برطرف می شود، مصیبت زده بهبود می یابد، گناه آمرزیده می شود، دین پرداخته می شود، زندانی رها می شود، گم شده بر می گردد، گنهکار توبه می کند و مستمند توانمند می شود.
غمگین مباش: هرگاه از چاره جویی باز مانی و راهها را بسته یابی، آرزوها پایان یابند و ریسمانها کنده شوند، پس ندا در ده و بگو:
یا الله «و لا حول و لا قوة الا بالله».
و هرگاه زمین با وسعتی که دارد بر تو تنگ آید، و نفس تو نیز بر تو تنگ آید، پس آواز ده و بگو:
یا الله «حسبنا الله و نعم الوکیل».
و هنگامی که مصیبت واقع شود، و نگون بختی سر بر آرد و بحران سهمگین گردد پس ندا سر داده بگو:
یا الله «لا حول و لا قوة الا بالله».
و هرگاه تمامی دروازه های فرا رویت بسته گردند پس ندا در داده بگو:
یا الله«حسبنا الله و نعم الوکیل».

 

پروردگارا، بر چشمهای بیدار خواب آرام و بر نفسهای بی قرار سکون و اطمینان بیاور و هر دو را به پیروزی نزدیک برسان.
پروردگارا، کوردلی مان را به سوی نورت، گمراهیمان را به صراط مستقیم، راه گم کردگیمان را بسوی هدایتت رهنمون گردان، الهی غم را از فکرمان، اندوه را از چهره مان و اضطراب را از قلوبمان بردار. پروردگارا به تو پناه می آوریم از هر ترسی مگر ترس از خودت، از هر توکل مگر توکل بر ذاتت و از هر سوال مگر از بارگاهتو از هر استمداد مگر از درگاهت، تویی چاره جوی ما، ای بهترین یاور و مددکار.... آمین!

 



چهارشنبه 87 دی 25

 

انسان در صحنه ی عمل است که به درجه ایمان و ایقان خود پی میبرد. شاید کمی ثقیل به نظر برسد، ولی واقعیت این است که ما بیش از حد تصور به «خود گول زنی» مشغولیم! و به خود قبولانده ایم که وظیفه مکتبی مان را تنها با خواندن قرآن و نهج البلاغه و چند کتابی از این و آن و رفتن به این انجمن اسلامی و آن دیگری، شرکت در فلان راهپیمایی و جهاد سازندگی، نماز جمعه، دعای کمیل و غیره انجام داده ایم نه اینکه بخواهم اینها را نفی کنم، نه! اما از «در صحنه ی عمل بودن» معنای دیگری را می خواهم برسانم و آن این است که به بودن خویش راضی نباشیم و در شدن خویش، کندی حرکتمان را سریع تصور نکنیم.

                                                      ((شهید یوسف ملک شامران))



<      1   2   3   4   5   >>   >