سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طهور
یکشنبه 88 آذر 22

باران که می بارد تو می آیی، باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه و آیینه، باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی، از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز، با ابر و آب و آسمان جاری


آسمونه چشماش رنگ خاکستری گرفته ..... دیگه تاب سنگینی حضور این ابرها رو نداره....... طهوری که برق نگاش پر بود از هوس بوی بارون...... حالا..... حالا از بس آسمون نگاش بغض ترکونده...... از بوی نم دلش بهم میخوره......... پهنهء چهره اش طعم شوره زار های کویر گرفته..... کی میتونه درک کنه چه به این دشت خرم اومده...... نسیم های سرد پاییز عجب نقش تلخی بر این پتره رقم زد.....کجا رفت آسمون صاف آبی رنگش.... کجاست رقص قاصدکا تو روزگارش....... چرا شبهاش پر شده از ناامیدی...... چه بر سر ستاره های امیدش اومده...... کی پولکهای چشمک زن شبهاش رو به یغما برد..... امیدهاش..... آرزو هاش.... خوشی هاش..... حرف هاش.... هدف هاش......همه و همه به باد رفتن.... خودشم لباس شقایق به تن کرده تا هیچ کس داغ سیاه سینه شو نبینه.


غم میگریزد، غصه میسوزد، شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطر آهنگ تو می رقصد، تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنهء دیدار تا روزهای با تو بارانی
غم می کشد ما را تو می بینی، دل می کشد ما را تو می دانی