سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طهور
یکشنبه 86 مرداد 21

گفتم نمی نویسم..... چه بگویم شرمنده از این عهد، که به خطا بستم.... با خود گفتم دل بر تو نمی دهم تا زمانی که عقل فرصت دلدادگی را بر من بخشد.... چه بگویم... که دل طاقت به یقین رسیدن را ندارد.... در این شیدای جز تو، که را دلدادگی کنم؟

چگونه دل تاب آورد که سفره را بر هیچ کس نتوان گسترانید...و اینکه سزاوارترین خوان دلها..برای تو ناچیز است....

چه کسی از تو بر من محرم تر که گفته ای من از توام .... چگونه اشکها، بغض ها و آه هایم را همه در یابند و از اینکه به پیشگاهت بریزند، بترکند و برآیند شرم کنم؟

کجایی..... تو کجایی؟..... که دست گرمت را بر روی شانه های خسته ام نیازمندم.... تو کجایی که گرمای اطمینان را در سینه ام شعله ور سازی... تو کجایی؟......

کجایی که من اینگونه بی قراری کنم و نباشی که آرامم کنی... تو کجایی؟.... کجایی که در این کوره راه حیرانی همراهم باشی و بر تو بگویم و بگریم.... کجایی که سرشکم را از روی گونه های سردم برداری و بگویی که دریافتمت.... کجایی که تو را نه در آسمان که بر زمین می طلبم.......

از کدامین درد فریاد برآورم که تو از من به من آگاه تری؟.... کدامین درد است که به نیم نگاه تو رخت بر نبند و نرود؟..... از چه بگویم .... از کدامین درد که عمیق ترینشان نداشتن توست....

از چه برایت بگویم ؟... که دیگر هیچ چیز جز این بغضهای فرو خورده برایم نمانده است... چه بگویم که.....

ای کاش بر سر کویت حیران به پناه می آمدم و در خانه را آنچنان می کوبیدم که دل صاحبش به رحم آید از روی مرحمت، من بی چیز را عطایی بخشد..... جز برای تو برای که باید گریست که جز تو را دیگر هیچ محرم نیست... هیچ کس.....

از ته دل ناله بر آورم که ..... در این برهوت سرگردانی و حیرانی روزنه امید رو از من سلب نگردان....که دیگر نوری ندارم.... چه سخت است که به بی راهه رفته باشی و ندانی که مدتهاست گم گشته ای.....

می نویسم ...شاید صبا آه سردم را به کویت رساند.... پیغام آورد که طفلی چنین بی تاب پای بر زمین می کوبد..... خانه را گم کرده است.... هق هق اش را تاب نیاورده ام!

آه.....برای تو چه بگوییم که بر همه احوالم آگاهی.... ای فریاد رس!

یارب پناهم بخش که سوسو شمع امیدم رو به زوال است...